محل تبلیغات شما



آسمان خورشید را محو تماشای تو کرد

ماه را حیران حُسنِ عالم آرای تو کرد

 

بوستان را در دل افتاده ست تشویش از خزان

بلبلِ شیرین سخن را تا هم آوای تو کرد

 

عشق یعنی از خودت گامی برون آ تا به دوست

آنچه با من جذبه های ناب ایمای تو کرد

 

دست باید شست از خود نا گزیرم نا گزیر

بیخود از خود اینچنینم قدّ و بالای تو کرد

 

قصد معراج نگاهت در دلم افتاده است

ناشکیبایم فقط چشمان زیبای تو کرد

 

داغِ داغِ داغِ داغِ داغِ لبهای توام

دیده ای بامن چه لبهای شکر خای تو کرد؟

 

دست تقدیر خدا را بوسه باید زد به شوق

چون قضا ((یوسف)) تو را، ما را((زلیخای)) تو کرد


آئینه ها را می کند سر شار از بهجتی زیبا و شور انگیز، هر جا فقط پا می گذارد نور
 دلواپسی های تو بیهوده ست، امروز را وقتی یقین داری، در رهن فردا می گذارد نور

ما بی خیال از ظلمتیم امّا، دهلیز هستی بی طمأنینه ست، وجدی برای زنده ماندن نیست
از سایه ها حتی گریزانیم، باید بفرساییم در ظلمت، ما را که تنها می گذارد نور

پروا نباید داشت از طوفان، با عشقِ آتشناکِ شور انگیز، امّید را باید شکوفا کرد
آشفتگی در کار عالَم نیست، جولان امواج خروشان را، بر دوش دریا می گذارد نور

از فرط پیدایی نهان گردید، هر جا شکوهی آفتابی شد، این خودحجابی ها شگفتی زاست
هنگامه جویی کرد باید زود، پرواز باید کرد بی پروا، آغوش اگر وا می گذارد نور

مردی اگر، تشویش بی تشویش، همّت طلب امّا نه غیر از خویش، دریوزه کن پیوسته نوش از نیش
فرصت غنیمت دان شکفتن را، توفیق مروارید سفتن را، در صقعِ رویا می گذارد نور

از روشنی طرفی نبست ابلیس، در سوگ ظلمت می نشست ابلیس، وقتی که چشمان تو بینا بود
اخلاص یعنی نور گردیدن، منّت کجا بیند کسی آنی، بر چشم بینا می گذارد نور

خورشید را هر آن به فرمان باش، از تن بدر زن آن به آن جان باش، رندانه تر سرخیل رندان باش
از بی تکاپویی گریزان باش، تا تیرگی ها را بر اندازی، فرصت مهیا می گذارد نور

سرگشتگی ترفند شیطان است، غفلت نباید کرد از آن آنی، با طیب خاطر چون که می دانیم
با خلسه ای ممتدّ و روح افزا، در ذهن بودا نیروانا» را، پنهانِ پیدا» می گذارد نور


شیرخواری و سِلْکِ پر‌وازت، منطق الطّیر شیخ عطّار است
چشمت از دیدنِ تباهی ها، هیچ تردید نیست بیزار است

گریه کن گریه بی محابا چون، گریه ات گونه ای رجز خوانی است
با رجز خوانی آفتابی کن، شیوه ات خط مشی ابرار است

یک طرف حرمله ست و ناپاکی یک طرف تو در اوج ،با پاکی
او، أمیرش یزید سگباز و، تو، حُسینت سپاه سالار است

تو رجز خواندی و مبرهن شد همگان را چو روز روشن شد
حرمله ذات نحسش ابلیسی است، بدتر از گرگِ هارِ خونخوار است

دیده آیا گشوده بودی بر، این زمین یا نه از همان اوّل
قلپ پاکت گواه بر این بود، کاسمان خون بهای أحرار است

شعله ای، گرمتازِ ایثاری ، از فسُردن همیشه بیزاری
عرشِ یزدان گشاده است آغوش، عطشت را که شوق دیدار است

مثل تو هیچ کس نیندازد تُف به آئین بی مُرُوّت ها
بر ملا چون تو کس نخواهد کرد، رسم کفّار، رسم کفتار است

نسخه ی نوبهار ایمانی با طراوت چو روح قرآنی
نتراویده چون نگاهت گل، که هوادارِ چشم بیدار است

ای عَدِیمُ النّظیر در تاریخ، کو کسی مثل تو وَحِیدُ الدَّهْر؟
کیست همتای تو در این عالم، چون توأش جان ز تن کسی وارست؟

بی تعلّق تر از تو هست آیا؟، تو، چه زود و درست فهمیدی!
دست می باید از جهان شستن»*این جهان چون که شوکران زار است

 @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

* حضرت بیدل دهلوی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر ۱۹